روز چهارشنبه 21 آبان ماه زادروز مهندس اکبر توانا بود؛ مردی که از ابتدا تا انتهای گفتگویی که به همت مهندس شعبانی با وی انجام شد، تاکید داشت او را پیشکسوت صنعت تایر ندانیم. می گفتند باید برای پیشکسوت بودن یک معیار و سنجه مناسب معرفی کرد؛ مثلا بگوییم آنهایی که 30 سال بطور مستمر در این صنعت مشغول به فعالیت بوده اند، پیشکسوت محسوب می شوند. هرچند خود ایشان بیست و اندی از سال های عمر خود را در این صنعت سپری کرده، اما معتقدند پیشکسوت نیستند، گرچه عمده ۴۰ سال سوابق کاری ایشان در صنعت کشور و عمده إن در صنعت تمایز بوده است
به همراه آقای مهندس شعبانی به منزل ایشان رفتیم و یک گپ و گفت طولانی داشتیم و ناهار را هم میهمان ایشان بودیم. تاکید داشتند در مصاحبه بنویسید که خیلی از این دیدار خوشحال شده اند. با روی باز ما را در آغوش گرفتند و با مهربانی وصف ناپذیری خوشامد گفتند. چای ایرانی برایمان ریختند و با رفتاری بسیار دوستانه، در حالی که انگار همه سوالات ما را از قبل می دانند، پیشاپیش پاسخ تک تک آنها را دادند.
مصاحبه بیش از دو ساعت طول کشید و از همه چیز صحبت کردیم، اما آن چه بیش از همه برایم جالب بود، لذتی بود که در طول گفتگو از یادآوری خاطرات می بردند و گویی زنده کردن خاطرات گذشته را دوست دارند. از همه چیز صحبت کردند؛ از ورودشان به دنا گرفته تا بررسی طرح راه اندازی مزارع کائوچوی طبیعی در ویتنام. ازضرورت توسعه صنعت تایر تا تقویت زنجیره ارزش و ادغام شرکت های تایرساز.
در بخشی از صحبت های خود درباره همسر مرحومشان هم صحبت کردند. به نظرم هنوز اندوه سال های متمادی بیماری و درگذشت ایشان در سال 98 خاطر مهندس توانا را آزار می داد. می گفتند با شدت گرفتن بیماری همسرشان، هرچند، پرستاران از ایشان مراقبت می کردند، اما احساس کردم باید در کنارشان باشم و این موضوع را وظیفه ای برای خود دیدم. این بیماری که از ناحیه بینایی آغاز شد، باعث نابینا شدن آن مرحومه شد و به تدریج سایر قسمت های مغز که جنبه های حرکتی را کنترل می کردند را هم درگیر کرد، بطوریکه پیگیری ها برای درمان مفید واقع نشد و متاسفانه به تدریج از سال 90 به بعد بصورت مداوم در بستر بودند و تا سال 95 تحت نظارت مستقیم مهندس توانا در منزل از ایشان مراقبت می شد، اما مشکلات سلامتی ایشان به گونه ای بود که نیاز به تجهیزات مراقبتی بیمارستانی جدی شده و باید به مراکز مجهز بیمارستانی منتقل می شدند و متاسفانه در نهایت در سال 98 از دنیا رفتند.
مهندس توانا به اینجا که رسیدند گفتند از شروع بیماری همسرم، دست و دلم به کار نرفت و نمی توانستم در پروژه های پیشنهادی قبول مسئولیت کنم و از جاهایی که همکاری می کردم از جمله کانون کارشناسان رسمی داداگستری نیز استعفا دادم و در منزل از همسرم مراقبت می کردم.
در ادامه متن کامل صحبت های آقای مهندس توانا در گفتگو با لاستیک پرس منتشر می شود.
پیش از انقلاب برای تحصیل به خارج از کشور رفتم، انقلاب که شد درس را نیمه کاره رها کرده و برگشتم و مدیر سازمان صنایع شدم. اولین شرکتی که در آن مشغول به مدیریت شدم یک شرکت آمریکایی بود به نام تیغ ایران که سهامدار اصلی آن شرکت ژیلت بود. پس از یک سال و اندی به شرکت آردل و سپس به کابل ایران منتقل شدم. پس از چند سال در مجموعه کریر که در کار تاسیسات چیلر بود، مشغول به فعالیت شدم. از آنجا با آقای دستغیب که مدیر گروه صنایع سلولزی و شیمیایی سازمان صنایع ملی بودند آشنا و به پیشنهاد او به لاستیک دنا منتقل شدم.
بعد از تعطیلات نوروز 68 در این شرکت به اتفاق آقای مهندس برخورداری مستقر شدیم . آقای برخورداری مدیرعامل وبنده معاون مالی و اداری آن شرکت بودیم. لاستیک دنا در آن شرایط گرفتار یک سری معضلات سیاسی شده بود؛ بطوریکه در بدو ورود من به این شرکت، تعدادی از کارکنان به دلايل مختلف شرکت را ترک نموده و یک عده از انجمن اسلامی و شورا گرفته تا سایر نهادها مدعی بودند.چند ماه بعد برخی مدیران صنعت تایر از جمله خود آقای برخورداری به دلایل مختلف دستگیر و بعد از آزادی از کار برکنار شدند.
در نبود مدیرعامل به عنوان یکی از اعضای اصلی هیات مدیره و مشکلات ریز و درشتی ایجاد شده بود. در آن زمان منهم معاون مالی اداری مجموعه دنا بودم و هم در نبود مدیرعامل، رتق و فتق امور مرتبط با او را انجام می دادم و هفته ای دو روز برای یک سری هماهنگی ها به کارخانه مراجعه می کردم.
تا آن زمان از نزدیک خط تولید تایر را ندیده بودم و به نوعی مجذوب این صنعت شدم، چرا که در صنایع دیگر ماده اولیه به نوعی خودش را در محصول نهایی نشان می دهد،اما فرایند تایر به نوعی است که بیش از 120 نوع ماده با دقت و در فرایندهای مختلف ترکیب شده اند و در محصول نهایی قابل مشاهده نیستند و این پیچیدگی مرا به خود جذب کرد.
در آن زمان، طبق قانون، سازمان صنایع هم باید به سمت تعطیلی می رفت لذا اواخرسال ۷۱ با معرفی مدیرعامل جدید استعفا دادم.
با توجه به این که در دانشکده بانکداری وابسته به بانک مرکزی که کادر بانکی برای کشور و حتی بانک مرکزی تربیت می کرد، رشته بانکداری خوانده بودم و در سال هایی که در انگلیس مشغول تحصیل بودم کورسی خواندم که در ایران به عنوان لیسانس حسابداری قبول شد، در سال 68 با فعال شدن مجتمع آموزشی سازمان صنایع، دراولین دوره جذب این مجتمع، با عنوان کارشناسی ارشد مدیریت صنایع وارد این دانشکده شدم که در آن زمان واحدهای موثری تدریس می شد و در مجموع دوره بسیار ارزشمندی بود.
آنجا با کاربرد کامپیوتر در صنایع آشنا شدم درحد امکان تجربیات را به پاره ای از همکاران منتقل نمودم.
بعد از دنا و طی مدت یک سالی که از صنعت تایر جدا و وارد صنعت روغن نباتی شدم(فعالیت در شرکت روغن نباتی پارس قو را با مهندس داداش شروع کردم و به عنوان معاون طرح و توسعه مشغول به کار شدم)، این شرکت یک کارخانه صابون سازی در خرمشهر داشت که در خلال جنگ تخریب شده بود و هفته ای یکی دو روز به خرمشهر برای بازسازی کارخانه می رفتم. کار دیگر من انتقال کارخانه موجود به خارج از تهران بود که پیچیدگی های خودش را داشت، ولی خوشبختانه با این دو پروژه وارد مباحث تکنیکی و مهندسی هم شدم.
برای کارخانه صابون سازی در آن مدت یک سال، با برگزاری مناقصه های لازمتمام قراردادهای بازسازی ساختمان ها و سالن های تولید ومخازن مواد اولیه با کمک مشاورین که بیشتر روغنی و صابونی بودند به انجام رسانده وزرای خرید کارخانه صابون سازی به ایتالیا سفر کردیم و کارخانه را از بین چندین کمپانی انتخاب و نهایی و وارد کشور کردیم. پایان همان سال به من پیشنهاد بارز شد و البته 6 ماه بعد از رفتن من، کارخانه صابون سازی خرمشهر هم راه اندازی شده بود و نتایج زحماتی که کشیده بودیم به ثمر رسید.
اواسط سال ۷۲ مدیرعامل بانک ملی از من خواست عضو هیات مدیره موظف بارز باشم و من هم پذیرفتم و با دستور ایشان به عنوان نماینده شرکت سرمایه گذاری بانک ملی از سال ۷۲ همزمان با راه اندازی بارز به این شرکت رفتم. البته از قبل به دلیل تجربه تایری گذشته در دنا با برخی دوستان از جمله مهندس عباسی آشنایی داشتم.
اواسط همکاری با شرکت دنا با دوستان بارز از جمله آقای مهندس نظیفی برای انتقال تکنولوژی همکاری داشته و به همین مناسبت با دعوت آقای مهندس عباسی به سایت بارز که آن زمان ماشین آلات در یک محوطه فنس کشی شده قرار داشت و سوله ها در حال انجام بودند و کار آغاز شده بود، مراجعه کردیم.
نکته ای که باید به آن اشاره کنم این است که یکی از پروژه هایی که به سرعت به بهره برداری رسید و شاید یکی از دلایل موفقیت آن هم حمایت های مالی بانک ملی بود، پروژه بارز بود. من به عنوان عضوهیات مدیره از طرف بانک ملی سالهای طولانی نزدیک به 18 سال در این سمت حضور داشتم و در این مدت هیچگاه شرکت معطل مسایل مالی نبود و با یک تلفن مشکلات را حل می کردیم. مدیرعامل بانک ملی نیز به دلیل لطفی که به من داشت از هیچ همکاری دریغ نمی کردند و تشریفات بانکی به سرعت طی می شد. آقای علیرحیم ، مدیر واحد سرمایه گذاری بانک ملی نیز با شرکت در ارتباط بودند و خیلی کمک می کردند و این موضوع بارز را با سرعت بالایی از رشد و برنامه ریزی و توسعه مواجه کرد.
آقای ضیاءالملکی که سالهای عضو غیرموظف بارز و عضو هیئت مدیره بانک ملی بودند بعد از بازنشسته شده از بانک ملی بعنوان اولین مدیرعامل بانک اقتصاد نوین انتخاب شدند . آنجا هم از حمایت به بارز دست نکشیدند تاجایی که خاطرم هست زمانی به یک وجه فوری نیاز داشتیم، در تماسی که با ایشان داشتم، یک روزه بدون هرگونه ضمانت و تشریفات 5 میلیارد تومان به حساب شرکت واریز شد که این اتفاق برای مدیران شرکت جالب بود.
در آن زمان من دفتر کارشناسی خود را به مدت 14 تا 15 سال به صورت خصوصی و در ساعات و اوقات فراغت تاسیس کرده بودم که البته دوستانی که حسابداری خوانده بودند، به من کمک می کردند. آن زمان از دوستانی که بازنشسته شده بودند، از جمله مهندس خواجوی و افرادی که به هر دلیلی در آن زمان مورد بی مهری قرار گرفته بودند، خواستم که در این دفتر به عنوان مشاوران صنعت تایر مشغول به فعالیت شوند.
در آن زمان یکی از موضوعاتی که در بارز به نظرم برخلاف مسیر توسعه ای تولید جای انتقاد داشت، محیط بسته شرکت و روابط رسمی حاکم بر فضای داخلی آن بود. من معتقد بودم در آن زمان می توانستیم با تغییر این محیط بسته بیش از 40 هزار تن تولید کنیم، چراکه ایده های افراد مستعد در کارخانه عقیم می ماند.
البته معتقدم این خلأها حالا برطرف شده اند و یکی از دلایل موفقیت بیشتر بارز در حال حاضر به رفع این چالش ها برمی گردد. آن زمان فازهای توسعه کند پیش می رفت و با این که ماشین آلات خریداری شده بودند، اما بهره برداری به کندی صورت می گرفت، با این حال ویژن تعریف شده ما تولید 200 هزار تن تولید سالانه بود که به دلایلی مانند آسانی جذب ارز و توجه به تولید، این ویژن در دسترس بود.
در آن زمان در بارز مطالعات خیلی خوبی هم صورت گرفته بود که در سال 84 برای چشم انداز صنعت تایر که با همکاری برخی دوستان از جمله دکتر تقوایی و مهندس امامی، مهندس تنها و سایرین تهیه شد از این مطالعات استفاده کردیم. من در آن سال ها عضو کمیته اجرایی و دبیر انجمن صنفی بودم .
با اتکا به نیروهای صنعت، منابع کارخانجات و بودجه انجمن این اقدام آغاز شد و بادکتر تقوایی که در آن زمان مدیرعامل شرکت مهندسی و تحقیقات بودند، قراردادی بسته و کار آغاز شد. به این ترتیب در سال 85 صنعت تایر به عنوان اولین صنعت کشور بود که بر اساس اطلاعات صنایع بالادستی ، سند چشم انداز خود را تدوین کرد که بعدها به کتاب هم تبدیل شد.
یکی از مبانی اصلی تحولات، توجه به صنعت خودرو بود که بعنوان یک عامل مهم در نظر گرفته بودیم. امکانات منطقه ای (بازار بالقوه منطقه برای صنعت تایر ایران) نیزیکی دیگر از مزیت های ما در این سند بود. آن زمان تنها کشوری که کمی در صنعت تایر دست داشت ترکیه بود و کشورهای دیگر تولیدی نداشتند و خاورمیانه ای با ۴۰۰ میلیون جمعیت به عنوان یک ظرفیت جدی برای بازار تایر ایران محسوب می شد.
بعد از ما صنعت خودرو اطلاعات خود را مکتوب کرد و ویژن خودشان را تعریف کردند، اما متاسفانه در خلال این سال ها به دلیل اتفاقاتی که افتاد، هیچ یک از پیش بینی ها محقق نشدند، بطوریکه پیش بینی می شد در 1404 میزان تولید کشور در تایر به یک میلیون تن برسد، اما به هیچ وجه عملیاتی نشد. البته اهداف کلان چشم انداز هم محقق نشدند. با این حال معتقدم اگر ارز کافی و حمایت های لازم می شد ویژن بخش صنعت تایر با ملاحظه نیروی انسانی کارآمد قابل تحقق بود.
یکی از موضوعاتی که در اینجا به نظرم خوب است به آن اشاره کنم این است که متاسفانه در آن دوره ها برخی افراد که با صنعت تایر آشنایی نداشتند، به این صنعت به عنوان قلک نگاه می کردند؛ افرادی که قصد آنها دریافت تسهیلات و ارزبود، چراکهصنعت تایر ارزبری بالایی دارد و همین امر جاذبه ای برای ورود افراد مختلف و غیر حرفه ای به صنعت ایجاد کرده بود.
یکی از دغدغه های من در آن سال ها بحث تربیت مدیران در سطح بین المللی بود. در آن دوره دکتر ستوده، مدیرعامل شرکت مهندسی و تحقیقات بود و تصمیم گرفت در کنار دکترای پلیمر، یک مدرک MBA هم بگیرد تا با فضاهای بازرگانی و مدیریتی بیشتر مانوس گردد. در صنعت تایر هم کم داشتیم مدیرانی که دیدگاه های خوب تجاری، بیزینسی، علمی و تجربی خوب داشته باشند و در آن فضا دکتر ستوده از کانادا پذیرش گرفته بودند.
من به مهندس عباس که آن زمان به گمانم رییس هییت مدیره شرکت مهندسی بودند یشنهاد دادم که خوب است از طرف شرکت مهندسی تحقیقات به ایشان بورس داده شو و هزینه دوسال تحصیل ایشان پرداخت و تا به این ترتیب مدیر بین المللی برای صنعت تایر تربیت شود و در آینده افراد بیشتری در حوزه اقتصاد تایر، منابع انسانی و … معرفی شوند. متاسفانه این پیشنهاد جدی گرفته نشد و موافقت صورت نگرفت، اما دکتر ستوده با هزینه شخصی رفتند و در یک کارخانه هم در حوزه تایر در کانادا در سمت مدیر کارخانه مشغول به کار شدند که البته در همان سال ها با ایشان در ارتباط بودم.
توسعه زنجیره ارزش صنعت تایر
موضوع جالب دیگر مساله توسعه زنجیره ارزش صنعت بود که بد نیست اینجا به آن اشاره کنم. در سال های 74 و 75 بود که در صنعت تایر مشکل کربن بلک پیدا کردیم و همین موضوع جرقه مساله تامین زنجیره ارزش را روشن کرد. آن روزها آقای عزیزی مدیرعامل کربن ایران بود. من و مهندس عباسی برای مذاکره به دفتر ایشان مراجعه کردیم و مشاهده کردیم همزمان آقایان زینلی، مرحوم رسول گنجی، آقای معتمد رضایی از ایران تایر، مدیرعامل کیان تایر و … نیز حضور دارند تا از این شرکت دوده تهیه کنند.
آن زمان نیاز به دوده افزایش یافته بود و این شرکت هر هفته قیمت دوده را در این فضا افزایش می داد و سودهای بسیار زیادی عاید شرکت کربن ایران شد، بطوریکه سهام این شرکت در بورس به شدت افزایش یافت. کربن ایران آن زمان چیزی در حدود 30 هزار تن دوده تولید می کرد، اما شرکت های تایرساز نزدیک به 200 هزار تن تایر تولید می کردند و فرض کنید مدیران عامل شرکت هایی که نزدیک به 200 هزار تن تولید کشور را بر عهده داشتند، برای خرید 30 هزار تن دوده با یک رفتار سختگیرانه از سمت مهندس عزیزی روبرو شده بودند که اصلا دوستانه نبود.
نیم ساعتی ما در اتاق ایشان بودیم. بعد از جلسه من به آقای عزیزی گفتم کل گردش مالی شرکت کربن یک دهم گردش مالی بارز هم نیست و این رفتار با مدیران عامل شرکت های تولیدی تایر دوستانه نیست و ممکن است اتفاقاتی بیفتد که موقعیت شرکتشما از دست برود.
بعد از آن جلسه در بارز جرقه بحث زنجیره ارزش زده شد؛ سوال این بود چرا این صنعت با این عظمت، یک کارخانه دوده راه اندازی نکند. این تفکر به راه اندازیشرکت بازرگانی سیمرغ منجر شد که قرار بود پاره ای از مواد اولیه کارخانجات را تامین و در اختیار آنها قرار دهد.
در آن سال ها اعضای هیات مدیره شرکت بازرگانی سیمرغ تصویب کردند این شرکت تاسیس یک شرکت دوده را در محلات عهده دار شود. کارخانه طی دو سال راه افتاد. دلیل این سرعت عمل هم آن بود که شرکت های تایرساز در آن دوره وضعیت مالی خوبی داشتند که کار بسیار مثبتی بود و باعث شد کربن ایران از انحصار خارج شد و بعدا فروش این شرکت هم محدود شد.
بعد از آن درانجمن، راه اندازی کارخانه نخ تایر صبا تصویب شد که باز هم بر عهده سیمرغ بود، اما به دوره بی پولی صنعت تایر خورد. مهندس نعمت زاده در آن دوره وزیر صنعت بود و ارز کارخانه نخ مدتها بود تخصیص یافته بود، اما شرکت ها منابع ریالی لازم را برای شروع پروژه در اختیار نداشتند.
وزارت صنعت پیغام داد اگر تا اواسط اسفند همان سال (کمتر از سه ماه) این ارز گشایش نشود، برخورد جدی با صنعت صورت خواهد گرفت. زیرا در صورت عدم گشایش اعتبارات مربوطه ارز تخصیص یافته غیر قابل استفاده می گردید . در همین حین آقای قناد رضایی به واسطه ارتباطاتی که داشت، این پروژه را از دست صنعت تایر گرفت و حتی حاضر نشد مالیات نقل و انتقال را هم بپردازد که آن هم افتاد گردن صنعت تایر، ولی خوشبختانه کارخانه راه اندازی شد و چند باری هم برای بازدید رفتیم که کارخانه بسیار خوبی است.
مقیاس اقتصادی برای تولید
یکی از مسایلی که در آن زمان مطرح کردیم مساله ادغام شرکت های تایرساز و رسیدن به مقیاس اقتصادی تولید تایر بود که متکی بر اطلاعاتی بود که همکاران بارز در مطالعاتی که انجام داده بودند به آن رسیده بودیم. استاندارد این مقیاس اقتصادی در صنعت تایر دنیا در آن زمان 50 هزار تن به بالا بود، درحالیکه بسیاری از شرکت های تایرساز ایرانی با 25 هزار تن فعالیت می کردند. مثلا میشلن 30 تا 40 پلنت در جاهای مختلف دنیا با ظرفیت های بالای 50 هزار تن تولید را مدیریت می نمود. از همینجا پیشنهادی به وزارت صنایع کردیم که ادغام صنایع تایر کلید بخورد و بجای تعداد زیادی مدیران فروش و مالی و … که هزینه های اضافی را به صنعت تحمیل و اقتصادی بودن کارخانجات را تحت تاثیر قرار می دهد، شرکت ها ادغام و هزینه ها متمرکز شده و کاهش یابند.
بارز با تامین اجتماعی به عنوان سهامدار اصلی کار می کرد و آن موقع 53 درصد سهام بارز به تامین اجتماعی و 47 درصد به بانک ملی تعلق داشت، لذا مطرح کردیم که با توجه به امکانات مالی مناسب، برخی کارخانجات را خریداری کنند. اولین پیشنهاد،شرکت یزدتایر بود که من مامور بررسی شدم و گزارشی در ارتباط با آن ارایه کردم.
آن زمان بخش عمده ای از تاسیسات یزد، صرف تولید تایر دوچرخه و موتور سیکلت می شد و من معتقد بودم این مجموعه باید به تولید تایرهای سواری تغییر فعالیت دهد. در نهایت اما به دیدگاهی که در مورد ادغام داشتیم نرسیدیم. به عقیده من برادران گنجی هم می توانستندمجموعه دیگر در همین اندازه تولید تایر را بر عهده بگیرند، اما این اتفاق نیفتاد.
با این حال این ایده در گروه بارز، با راه اندازی لاستیک کردستان و حالا لرستان حرکتی به سمت تولید اقتصادی را رقم زده و به نظر می رسد این شرکت در حال نزدیک شدن به هدف خود در این زمینه است.
به عنوان موردی دیگر یادم هست در آن سال ها در انجمن تصمیم گرفتیم شرکت های صادراتی را از طریق شرکت بازرگانی سیمرغ متمرکز کنیم. توجیه من این بود که به صادرات باید به عنوان یک پروژه بلندمدت نگاه کرد و با یک برنامه ریزی درست و قیمت های مناسب برای سال های متمادی وارد بازار کشورها شد و لذا ضروری است مطالعات اولیه خوبی انجام شود و رقبا شناسایی شوند، اما فقط یک شرکت با این موضوع موافقت کرد و اجماع غیرممکن بود. چرا؟ چون به عنوان مثال اگر این کار در شرکتی مثل سیمرغ متمرکز می شد، تعدادی مدیر صادرات بیکار می شدند و تصوراتی از این دست مانع این اقدامات می شد.
با این حال همچنان معتقدم تا این تمرکزها ایجاد نشود و شرکت ها بزرگتر نشوند و مقیاس اقتصادی درست ایجاد نشود، این صنعت همچنان مشکل دارد.
امروزه در بسیاری شرکت های دنیا، کارخانجات تایرسازی اقدام به راه اندازی کارگاههای ساخت ماشین آلات هم کرده اند، اما این موضوع در ایران وجود ندارد. هرچند برخی افراد مانند جناب مهندس عصمتی در این حوزه ها اقدامات بزرگی انجام داده اند و امروز رقیب قالب سازهای کشورهای آسیایی هستند، اما نیازمند توسعه های متعدد در این بخش هاهستیم.
باید اشاره کنم که ما سیستماتیک و سازمانی و علمی اقدام نکرده ایم. کارخانجات باید در مقیاسی باشند که قالب سازی داشته باشند؛ مثل بسیاری از کارخانجات بزرگ دنیا که حتی پلنت های بزرگ کائوچوی طبیعی به صورت های اجاره ای، مالکیتی و … دارند، زیرا تولید بزرگی دارند و نمی توانند آن را درگیر مواد اولیه و ماشین آلات کنند.
خاطره ای هم درباره راه اندازی سایت کردستان به خاطر دارم و بد نیست اینجا اشاره کنم. آن زمان در بارز من مسئول سایت سلکشن کارخانه دوم بارز بودم و از شرکتی برای انجام این پروژه دعوت کردم. ابتدا دنبال پاسخ به این سوال بودیم که کدام استان بر اساس 20 فاکتور تعریف شده اعم از نیروی انسانی مناسب، وجود دانشگاه، بازار مناسب لوازم یدکی و … برای این تصمیم مناسب تر است؟
شرکت پیمانکار سایت سلکشن استانهای کشور را با توجه به مطالعات انجام شده طبقه بندی نموده که بیشترین امتیاز را استان مرکزی به خود اختصاص داده بود. براساس قرارداد سه سایت صنعتی هم در استان مرکزی معرفی شده بود تا شرکت تا یکی را انتخاب کند.آن زمان آقای دانش منفرد، در استان مرکزی نماینده مجلس بود و با ما هم آشنایی داشت و درخواست کرد کارخانه در سایت مورد نظر ایشان راه اندازی شود.
به اتفاق چند نفر از دوستان رفتیم و بررسی کردیم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدیمکه این سایت مناسب راه اندازی کارخانه تایر نیست؛ مثلا مشکلات برق و آب داشت. عذرخواهی کردیم که البته ایشان بعدا دلخور شدند. در مرکز اراک هم سازمان صنایع استان زمین بزرگی را پیشنهاد کرد که از کنار آن خط آهن هم می گذشت و ما را به سیستم خط آهن کشور وصل می کرد.
در همان دوران مدیر گروه پتروشیمی سازمان تامین اجتماعی تغییر کرد و فردی که قبلا نماینده مردم سنندج در مجلس بود، به این جایگاه انتخاب شد و تلاش کرد که طرح در استان کردستان کلید بخورد و همینطور هم شد که حالا خوشبختانه مشخص شده اقدام مفیدی بوده است.
این استان ها در آن زمان بسیار محروم بوده و به آنها رسیدگی نشده بود، اما راه اندازی این کارخانه باعث کشف استعدادهای زیادی در این منطقه شد که نشان می دهد اگر به این استان ها اهمیت داده شود، می توان موفقیت های بزرگی ایجاد کرد.
راه اندازی کارخانه SBR
بعد از مدتی من رییس هیات مدیره بازرگانی سیمرغ شدم که البته اعضای هیاتمدیره، همگی از مدیران عامل صنعت بودند. پیشنهاد دادم که به دنبال یک کارخانه کائوچوی مصنوعی (SBR) برویم. انجمن موافقت کرد و مسئولیت به سیمرغ واگذار شد. هیات مدیره هم موافقت کرد و من به اتفاق آقای خیر پیگیری خیلی از کارها را به عهده گرفتیم . نتیجه اقدامات تاسیس شرکت صدف عسلویه شد. بعلاوه قرار شد نیم درصد از سهام شرکت صدف عسلویه باتوجه به زحمات انجام شده به هر یک از اعضای هیات مدیره سیمرغ در قبال اخذ وجه واگذار گردد.
سرمایه ثبتی این شرکت همان ابتدا رقمی در حدود ده میلیون تومان بود که رقم زیادی برای اعضا نبود. یک افزایش سرمایه هم به 100 میلیون تومان دادیم. به هر حال در مقطعی صنعت به بی پولی خورد. به اتفاق مهندس عباسی، با آقای افخمی که مدیرعامل تدبیر بوند و قبل از آن نیز مدیر عامل سازمان صنایع بودندکه ما را به خوبی می شناختند ، مراجعه کردیم تا نظرشان را برای مشارکت در این شرکت جلب کنیم.
ایشان موافقت کردند و با یک افزایش سرمایه یک میلیاردی وارد شدند. شرکت با ایتالیایی ها صحبت کرد و قرارداد بسته شد و ارز مورد نیاز تصویب شد و کارها به خوبی پیش رفت. این اتفاقات در حدودسال های 86 و 87 رخ دادند. اقای افخمی هم وقتی از تدبیر رفت با بازرگانی پتروشیمی تماس گرفتند و سهام خود را واگذار کردند. با ورود بازرگانی پتروشیمی باز هم افزایش سرمایه در نظر گرفته شد و دو سال بعد من تنها کسی بودم که نیم درصد خودم را حفظ کرده بودم، چراکه معتقد بودم باید این طرح ملی راه اندازی شود و بخش عمده ای از نیاز صنعت تایر را تامین کرده و بخشی هم صادر شود.
آن زمان خرید SBR در دنیا مشکل بود و قیمت آن نوسانات بالایی در جهان تجربه می کرد و لذا تولید این ماده بسیار مهم و اقتصادی بود. این کارخانه هنوز به بهره برداری نرسیده و هفته قبل مجمع این شرکت برگزار شده که گفته می شود قرار است سرمایه این شرکت به 7 همت برسد و 94 درصد پروژه هم انجام شده است، ولی هنوز تولید شروع نشده و گمان می کنم امسال راه اندازی شود.
این تاخیرها در حالی است که بسیاری از شرکت های تایرساز دنیا در زمینه تولید این مواد اولیه دست بالا را دارند و حتی برخی زمین های تولید کائوچوی طبیعی در اختیار دارند. یادم هست سفری در خدمت آقای شعبانی به ویتنام رفتیم. بر اساس مقاوله نامه هایی که تهیه می شده بود مقرر بود دولت ایران در ویتنام زمین بخرد و کشت کائوچو را آغاز کند به نوعی بتواند مشکلات مربوط به تهیه این ماده مهم تاریر را برطرف سازد.
یک تیم از کارخانجات به ویتنام رفتیم و بررسی صورت گرفت. من از طرف بارز حضور داشتم و آقای شعبانی هم تنها تکنیکال تیم بودند که در این سفر حضور داشتند. حدوددو هفته ای آنجا بودیم، اما این سفر هم نتیجه بخش نبود. سیستم این کشور بسیار بی نظم بود و جاهایی که برای پروژه پیشنهاد می شد بسیار پرت بودند. فرایند کاشت تا بهره برداری هم تا ده سال طول می کشید و جاهایی که برای بازدید ما را می بردند زمین های اطراف آنها هنوز آثار جنگ در آنجا مشهود بود و امکان انفجار مهمات و بمب وجود داشت.
بعد از برگشت از ماموریت گزارشی تنظیم گردید و نتیجه گیری آن بود که اگر شرکتی یا وزارت صنایع 70 میلیون دلار پول راکد دارد که نیازی به آن نداشته باشد می تواند در گسترش همکاری با کشور ویتنام این کار را انجام دهد. بطور کلی این کار از نظر مالی و اقتصادی توجیه پذیر نبود و پرداخت چنین هزینه ای مقرون به صرفه نمی بود.
درد دل و خاطره و مطلب زیاد است بقول آقای مهندس نظیفی سعی کردم یک را صد نکنم بلکه صد را یکی نمودم. شعر مربوطه این است.
سخن بسیار داری اندکی کن یکی را صد مکن صد را یکی کن