صبح زود رفتم برای خرید دو تا نون سنگک داغ و یک قالب پنیر، دو قالب کره و یک بطری شیر هم گذاشتم کنارش
گفتم خوبه سر صبحی یک لیوان شیر گرم کنار خانواده بخوریم، گرم بشیم.
با آقا میثم، پسر بقال سر کوچه که لیسانس معماری داره کمی گپ و گفت کردیم.
پرسید آقای چگینی شما که روزنامه نگاری، به نظرت آخرش چی میشه؟
گفتم آخرش هممون میمیریم. همون صد سال اولش سخته، ولی به تدریج صد سال اول هی سخت تر میشه!
چهار تا قلم جنس رو گذاشت تو کیسه و گفت ناقابل 300 تومن.
کارت رو گرفت و خندید و گفت 5 سال پیش با این پول می شد یک جفت لاستیک نو خرید انداخت زیر ماشین. راستی، شنیدم دوباره قیمت لاستیک بالا رفته؟
گفتم آره 7 درصد.
گفت دارن با مردم چیکار میکنن این لاستیک سازا؟ اینا مگه اردیبهشت 10 درصد قیمت رو بالا نبردن؟
سری تکون داد و گفت: من فکر میکنم دیگه زندگی تو ایران با این وضعیت ممکن نیست.
نگاش کردم. عمیق و گفتم همین چهار قلم جنسی که الان به من دادی، اول سال نصف این قیمت بود. نبود؟
گفت آخه لاستیک خیلی مهمه
گفتم آره مهمه. از نون و پنیر و ماست و چای و برنج و گوشت مهمتره. از آب و برق و گاز و مسکن و بهداشت و آموزش و دارو مهمتره.
اصلا میدونی چیه؟ لاستیک از زندگی مهمتره. از عمر من و تو هم مهمتره!
تو راه داشتم فکر میکردم بررسی کنم ببینم چیزی هست که قیمتش کمتر از تایر بالا رفته باشه ولی اهمیتش از تایر بیشتر باشه برای زندگی مردم عادی.
این نمودار شد نتیجه.
